مستشکل | مجله ای با محوریت علوم و مسائل حوزوی



توحید صدوق, از چند منظر

نویسندگان: مرتضی خرمی

منبع: آیینه پژوهش 1383 شماره 88


 

توحید جان ایمان است و بهاى بهشت1 و یکى از دو اساس دین.2 و از سویى, معرفت درجه اول اثبات توحید است3 و این آغاز دیانت است.4 خداوند متعال, به لطفش, شناسایى اش را مفطور بشر قرار داده5 و از آدمى بر این شناسایى که مقدمه عبادت است, پیمان گرفته است6 تا در تمامى ادوار با تذکر حجج الهى بگوید: آیا مى توان معبود دیگرى را باور داشت؟ و آنگاه کلمه تهلیل را با دل بگوید و بر زبان جارى سازد. از طرف دیگر, کمال ایمان تسلیم تمامى امور است به ربّ العالمین و این تسلیم با اطاعت کامل از حجت و ولیّ خدا صورت مى گیرد و این همان حبل الله است که همه باید بدان چنگ زنند. پس شرط توحید, اقرار به ولایت است و بى آن پذیرفته نشود و به همین سبب, اولین سؤال در قیامت, توحید است و سپس نبوت و ولایت.7 و به همان دلیل, احدى را یاراى توصیف خداى متعال نیست; جز خود او از طریق سفراى برگزیده اش که آنان نیز مردم را به ثقل اکبر رهنمون اند. و این که اصحاب ائمه و علماى امامیه در این امر خطیر, به حجج ظاهرى الهى(ع) رجوع کرده اند, درس آموز ماست که تنها راه دریافت صحیح علوم الهى, رجوع به حاملان علوم نبوى است. شیخ صدوق از زمره کسانى است که به توفیق الهى, موفق به جمع آورى مجموعه اى از کلام نورانى صادره از ناحیه مقدسه این خاندان در خصوص شناخت خداوند و صفات و افعال او شده که اکنون به نام التوحید در اختیار ماست. البته نباید این نکته را از نظر دور داشت که توحید موضوع مهمى در آثار و تألیفات مشایخ حدیث شیعه به شمار رفته و از دیر باز موضوع بسیارى از کتب ایشان قرار گرفته است. نگاهى به تراجم رجال شیعه, نشان مى دهد بزرگان و مؤلفان حدیث شیعه, قبل از صدوق نیز تألیفاتى در این موضوع داشته اند که از جمله مشهورترین آنها مى توان به افرادى چون ابوجعفر احمد بن محمد بن عیسى الاشعرى, محمد بن ابى عمیر, محمد بن الحسین بن ابى الخطّاب, ابوالنضر عیاشى صاحب تفسیر, هشام بن الحکم کوفى, عبدالله بن جعفر الحمیرى, على بن ابراهیم قمى صاحب تفسیر, على بن الحسین بن بابویه القمى والدِ صدوق, الحسین بن على بن الحسین بن بابویه القمى برادرِ صدوق و فضل بن شاذان نیشابورى اشاره کرد.
توحید صدوق
این کتاب یکى از تصنیفات مهم مرحوم صدوق است که در میان تألیفات اهل علم و حدیث, هیچ کتابى به جامعیّت مطالب آن در زمینه اسماء و صفات و افعال باریتعالى یافت نمى شود; ضمن آنکه بسیارى از احادیث آن در سایر کتب معتبر حدیث با اسناد متعدد نقل شده است.
علامه مجلسى در مقدمه بحارالانوار, آن را جزو کتب شیخ صدوق برشمرده و صحّت انتساب آن را به وى تصدیق کرده, تصریح مى کند که نسخه هاى تصحیح شده اى از آن را در اختیار دارد.
شروح کتاب
صاحب الذریعه چهار شرح بر توحید صدوق نام برده است:8
1. شرح حکیم قاضى سعید قمى شاگرد فیض کاشانى; که شرح مبسوط و لطیفى حاوى مطالب حکمت آمیز و عرفانى و کلامى بر توحید صدوق مى باشد و مؤلف, سال 1099ق از آن فراغت یافته است.9
2. شرح سید نعمت الله شوشترى (م1112ق) موسوم به (انس التوحید فى شرح التوحید).
3. شرح فارسى محقق سبزوارى.
4. شرح امیر محمد على نائب الصداره قم.
علاوه بر این ها دو نسخه خطى از شرح توحید صدوق در کتابخانه آیت الله مرعشى موجود است که متعلق به دو تن از شاگردان فیض کاشانى به نام هاى سید محمد خلیل بن رکن الدین مسعود بن سید محمدتقى حسینى کاشانى و محمد بن شمس الدین محمد اصطهباناتى شیرازى مى باشد.10
چاپ هاى کتاب
توحید صدوق تاکنون چهار مرتبه به چاپ رسیده است:
1. تهران, چاپ سنگى به سال 1285ق.
2. بمبئى, چاپ سنگى به سال 1321ق.
3. تهران, چاپ حروفى به سال 1375ق.
4. قم, چاپ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینى طهرانى.
تعداد احادیث و ابواب کتاب
تعداد ابواب کتاب, 66 یا 67 باب است و این اختلاف ناشى از تلفیق یا جدا ساختن باب43 یا 49 با ابواب قبلى در برخى نسخه ها مى باشد. تعداد احادیث کتاب نیز مجموعاً 583 حدیث مى باشد.
علت تصنیف
شناخت انگیزه و هدف مؤلف از تألیف یک کتاب, انسان را در بررسى شیوه و روش و اسلوب تدوین و تألیف آن یارى داده, ارزیابى دقیق ترى از میزان موفقیت او را در دستیابى به هدفش, به دست مى دهد; خصوصاً اگر مؤلف, خود سبب و انگیزه خویش از تألیف کتابش را بیان کند. مرحوم صدوق از جمله مؤلفانى است که معمولاً علت تصنیف کتاب هایش را در مقدمه آنها به اختصار توضیح داده است. از جمله در (التوحید), پس از خطبه کتاب و حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت معصومین(ع) مى نویسد:
آنچه مرا به تألیف این کتاب واداشت, این بود که مشاهده کردم گروهى از مخالفان ما, شیعه را به اعتقاد به جبر و تشبیه متهم مى کنند; چرا که در کتاب هایشان اخبارى مى یابند که تفسیرش را نمى دانند و معانیش را نمى فهمند و آن را با قرآن مقابله و مقایسه نمى کنند و لذا مذهب ما را نزد جاهلان وارونه جلوه داده و ایشان را از راه خدا باز مى دارند و به انکار اولیاى الهى وامى دارند. لذا با تصنیف این کتاب در توحید و نفى تشبیه و جبر به خداى تعالى تقرّب جستم.
مطالعه ابواب و احادیث مطرح شده در کتاب, نشان مى دهد که مرحوم صدوق به نحو مطلوبى در تحقق این هدف, موفق شده و توانسته است احادیث گرانقدرى از رسول اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در باب توحید و شناخت اسماء و صفات و افعال بارى تعالى و بسیارى از مباحث حِکمى و کلامى جمع آورى و تنظیم نماید تا بدین وسیله از کیان تشیع دفاع و عقیده صحیح شیعى را در خصوص مسأله حیاتى (توحید) تبیین کند.
استماع حدیث
ییکى از نقاط قوت کتاب هاى مرحوم شیخ صدوق, ذکر مکان استماع حدیث از شیخ حدیث است. این مطلب ضمن آنکه در تشخیص موقعیت ها و مکان هاى مسافرت وى به اقصا نقاط بلاد اسلامى آن روزگار, سودمند و آرامش بخش است, مى تواند به نوع اندیشه ها و نگرش حدیثى محدثان شیعه و سنّى در مناطق مختلف بلاد اسلامى کمک شایانى نماید. از جمله در کتاب توحید, موارد فراوانى وجود دارد که شیخ به مکان استماع حدیث تصریح نموده است. از جمله این مناطق, مى توان به بلخ,11 سرخس,12 کوفه,13 نیشابور14 و بغداد15 اشاره کرد.
راویان عامّى و مجهول
صدوق(ره) همانند بسیارى از محدثان متقدّم شیعه, بیشتر از سند, به متن حدیث توجه داشته است. بدین رو در اسناد روایات وى, افراد زیادى از رجال عامّه و یا افراد مجهول و مُهمل دیده مى شوند و لذا حدیث, اصطلاحاً در زمره احادیث صحیح قرار نمى گیرد; ولى شامّه متضلّعین در این فنّ, بوى صحت را از متن آنان استشمام مى کند. از جمله مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. باب1 حدیث15; که در سند آن نام افرادى چون مخرمة بن ب بن عبدالله بن الاشجّ دیده مى شود.16
2. باب1 حدیث31 و باب2 حدیث35; که سند آن از طریق عکرمةبن ابن عباس متصل مى شود.
3. باب29 حدیث11 و باب62 حدیث2; که سند از طریق ابوهریرة به پیامبر اکرم(ص) مى رسد.
4. باب53 حدیث10 و باب55 حدیث10; که عبدالله بن عمر از رسول اکرم(ص) روایت کرده است.
5. باب62 حدیث1; که انس بن مالک از رسول اکرم(ص) نقل کرده است.
همچنین برخى احادیث کتاب در منابع عامه نیز نقل شده است; از جمله: باب1 حدیث29 و 30.17
حدیث مرفوع
برخى احادیث در توحید صدوق به سند مرفوع آمده اند; ولى عموماً متن صحیحى دارند که ذیلاً به آنها اشاره مى کنیم:
1. باب2, حدیث5; که حدیثى است از امام مجتبى(ع) در توصیف حق تعالى.
2. باب5, حدیث1; که تعریف جامع و مختصرى از توحید و عدل به فرموده امام صادق(ع) مى باشد.
3. باب6, حدیث2; پاسخ امام هادى(ع) به ابهام یکى از راویان در مورد عقیده هشام بن الحکم و هشام بن سالم. جالب آنکه صدوق همین حدیث را در (امالى) با سند متصل نقل کرده است.
4. باب26, حدیث2; توضیح امام صادق(ع) درباره معناى خشنودى و خشم خداى متعال.
5. باب40, حدیث2; از امام سجاد(ع) درباره توحید. على رغم رفع سند, سلسله راویان آن, همگى از اجلاّء اصحاب شیعه به شمار مى روند.
6. باب41, حدیث2; پاسخ امیرالمؤمنین(ع) به این سؤال که خداى خود را چگونه شناخته است؟
7.باب42, حدیث6; مباحثه طولانى امام صادق(ع) با ابن ابى العوجاء. قابل توجه آنکه صدوق این روایت را با یک واسطه از مرحوم کلینى نقل مى کند که او این قسمت از مکالمه امام(ع) و ابن ابى العوجاء را به صورت مرفوع در کتاب خویش نقل کرده است.
8. باب58, حدیث1; پاسخ امام صادق(ع) به سؤالى پیرامون چگونگى شقاوت تبهکاران. همانند حدیث قبلى, این حدیث نیز با یک واسطه از مرحوم کلینى نقل شده که به همین صورت مرفوعاً از امام صادق(ع) روایت کرده است.
ملاحظه مى کنیم که عموماً این احادیث متن صحیح و قابل اعتمادى داشته و حتى بعضاً از غُرر روایات به شمار مى آیند و این تئورى گذشته را بیش از پیش ثابت مى کند که: محدثان متقدم شیعه اگر متن حدیث را صحیح و مطابق اصول تشخیص مى دادند, على رغم برخى ضعف هاى جزئى در سند, از نقل آن صرف نظر نمى کردند.
مضمون عجیب حدیث
برخى از احادیثى که مرحوم صدوق در (التوحید) نقل کرده, از مضمون عجیب و غریبى برخوردارند. البته ممکن است بتوان توجیهات فلسفى و عرفانى براى این گونه روایات پیدا کرد, ولى قدر مسلّم این است که قبول ظاهر الفاظ حدیث در این موارد, کمى مشکل است. ما در این قسمت, بدون قضاوتى در مورد صحت و سقم حدیث و یا توجیه آن, به نقل پاره اى از این گونه احادیث مى پردازیم:
1. باب1, حدیث20:
در این حدیث که همانند دو حدیث قبلى با سندى مشابه شماره 17 نقل شده است, پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: (خداى عزّوجلّ را عمودى است از یاقوت سرخ که ابتدایش زیر عرش و انتهایش بر پشت ماهى در زمین هفتم قرار دارد. هنگامى که بنده اى گوید: (لا اله الا الله) عرش مى لرزد و آن عمود و ماهى به حرکت درمى آیند! خداوند تبارک و تعالى مى فرماید: اى عرش من! ساکن باش. عرش مى گوید: چگونه ساکن شوم در حالى که تو گوینده این جمله را نیامرزیده اى؟ پس خداوند سبحان مى فرماید: اى ساکنان آسمان هاى من! شاهد باشید که من گوینده آن را آمرزیدم.)
2. باب29, حدیث14:
در این حدیث که با سند عامّى از پیامبر اکرم(ص) نقل شده, ثواب بسیار فراوانى براى چند جمله دعا ذکر گردیده که تعجب برانگیز است. مانند اینکه: وقتى بنده بگوید: (یا حَسَنَ التّجاوز) خدا از او درگذرد, حتى از گناهان کبیره اى چون سرقت و شرب خمر!
3. باب38, حدیث1:
این حدیث طولانى که در بیان عظمت الهى از رسول اکرم(ص) نقل شده, نیاز به تفسیر و توجیه دارد و در برخى فرازها کمى غریب به نظر مى رسد.
4. باب38, حدیث4:
این حدیث نیز با سند عامى از ابن عباس از پیامبر اکرم(ص) نقل شده و مضمونى عجیب دارد.
نکته مهم در این قسمت آنکه مرحوم صدوق در این موارد, توضیح و تذییل خاصى ندارد و گویا مضمون حدیث را به دلیل صحت سند یا توجیه عقلایى متن پذیرفته است!
تکرار حدیث
الف. تکرار در (التوحید)
برخى از احادیث کتاب, به تناسب موضوع و به تشخیص مؤلف, در فصول مختلف تکرار شده اند. این تکرار ـ که نه تنها از نقاط ضعف کتاب به شمار نمى رود, بلکه تسلط و دقت مؤلف را مى رساند ـ در موارد زیر به چشم مى خورد:
1. باب1 (ثواب الموحّدین) حدیث24 و باب63 (الامر والنهى والوعد والوعید) حدیث9.
موضوع حدیث عبارت است از بشارت جبرئیل به امت پیامبر اکرم(ص) مبنى بر اینکه اگر براى خداوند متعال شریکى قائل نشوند, وارد بهشت مى شوند, حتى اگر مرتکب گناهان کبیره شده باشند. البته صدوق در هر دو موضع, حدیث را توجیه کرده است.
2. حدیث1 از باب36 (الرّدّ على الثّنویّة واّنادقة) روایت مفصلى است که بخشى از آن به عنوان حدیث2 از باب7 (انّه تبارک و تعالى شىء) و بخشى دیگر به عنوان حدیث10 از باب11 (صفات الذات و صفات الافعال) و بخشى دیگر به عنوان حدیث3 از باب26 (معنى رضاه عزّوجلّ و سخطه) آمده است. این امر دقت و جامع نگرى صدوق را مى رساند که سعى کرده به تناسب هر موضوع, حتى الامکان تمام احادیث مربوطه را گردآورى کند.
3. حدیث ذعلب در باب43 دوبار با سندها و متون مختلف و با همین عنوان و نقل پرسش شخصى به نام (ذعلب) از امیرالمؤمنین(ع) آمده است.
4. حدیث و19 از باب11 (صفات الذّات و صفات الافعال) به تناسب موضوع و به ترتیب عیناً در شماره هاى 1 و 8 از باب55 (المشیئة والارادة) آمده است.
ب. تکرار در سایر کتب صدوق
استدراک تمام موارد تکرار حدیث در مجموعه کتاب هاى صدوق کار دشوارى است; اما اجمالاً اینکه وى بسیارى از روایات را به تناسب موضوع بحث, در کتاب هاى خویش تکرار و حتى در مواردى به این مسئله تصریح نموده است. در این قسمت, به نمونه هایى از تکرار احادیث (التوحید) در سایر کتب صدوق اشاره مى کنیم:
1. باب1, حدیث16 در (امالى) مجلس13, حدیث6 و (معانى الاخبار) باب (معنى القول الصالح والعمل الصالح). در وجه تکرار حدیث فوق باید گفت: این حدیث از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: (هر که روزه اش را با (قول صالح) یا (عمل صالح) به پایان برد, خداوند روزه اش را مى پذیرد. از آن حضرت سؤال شد: قول صالح چیست؟ فرمود: (قول صالح), شهادت به یگانگى خداوند و (عمل صالح), اخراج زکات فطره است.)
مرحوم صدوق این حدیث را در کتاب (التوحید) در باب ثواب و پاداش موحّدان و در کتاب (امالى) به تناسب ایام در روز اول ماه مبارک رمضان و در کتاب (معانى الاخبار) تحت عنوان معناى قول صالح و جهت تعیین مصداق آن نقل کرده است.
2. باب2, حدیث2 در (عیون اخبار الرضا(ع)) باب11, حدیث51. خطبه امام رضا(ع) در توحید.
3. باب2, حدیث28 در (عیون اخبار الرضا(ع)) باب15, حدیث1.
مرحوم صدوق این حدیث را در (التوحید) به میزان نیاز بحث نقل کرده و در پایان, متن کامل آن را به کتاب (عیون) ارجاع مى دهد.
4. باب8, حدیث24 و باب9, حدیث14 در همان کتاب و همان موضع.
در واقع, حدیث مشتمل بر گفتگو و سؤالات طولانى مأمون از امام رضا(ع) راجع به عصمت انبیاى الهى است که در کتاب العیون به طور کامل و در التوحید به تناسب موضوع باب, بخش هایى از آن انتخاب و نقل شده است. نکته جالب توجه آنکه مرحوم صدوق(ره) در پایان حدیث در کتاب (العیون), آن را به سبب وجود (على بن محمد بن الجهم) در سند, به سبب بغض و عداوتش با اهل بیت(ع) غریب و بعید مى شمرد!
5. باب1, حدیث29 در (امالى) مجلس61, حدیث7. این حدیث در واقع روایت تفسیرى ذیل آیه60 سوره رحمن است که پاداش موحّدان را (بهشت) معرفى مى کند.
6. باب26 (معنى رضى الله و سخطه) احادیث 1تا3 در معانى الاخبار با همین عنوان باب. در واقع این باب در (التوحید), فقط یک حدیث بیشتر از باب مشابه در (معانى الاخبار) دارد.
7. باب5 معنى (التوحید و العدل) حدیث1 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب حدیث2.
8. باب 45 معنى (سبحان الله) حدیث 1تا3 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب و همین تعداد حدیث و فقط با جابجایى مکان احادیث.
9. باب46 معنى (الله اکبر) حدیث 1و2 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب و همین احادیث و فقط جابجایى مکان احادیث.
10. باب47 معنى (الاول والاخر) حدیث1 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب که فقط همین حدیث را در بردارد.
11. باب7 (انّه تبارک و تعالى شىء) حدیث1 و2 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب که فقط همین دو حدیث را در بردارد.
12. باب4 (تفسیر قل هو الله احد) حدیث7 و 10 در (معانى الاخبار) باب (معنى الصمد) حدیث1 و2.
نام بردن از سایر کتب
همان طور که در قسمت قبلى گفته شد, مرحوم صدوق به تکرار برخى احادیث در سایر کتب خویش, تصریح نموده و این مطلب تقریباً در تمام کتب وى دیده مى شود. حسن این شیوه آن است که صحت انتساب برخى کتب به مؤلف را تأیید و شک و تردید راجع به این انتساب را ـ على رغم در دسترس نبودن کتاب ـ برطرف مى سازد. کتاب هایى که مرحوم صدوق در (التوحید) از آنها نام برده, بدین قرار است:
کتاب (تفسیر القرآن); کتاب (العظمة);19 کتاب (عیون اخبار الرضا(ع));20 کتاب (النبوّة);21 کتاب (الدلائل والمعجزات);22 کتاب (مقتل الحسین(ع))23 و کتاب (الخصال).24
انتخاب موضع حاجت از حدیث
در (التوحید) مواردى وجود دارد که صدوق تنها مقدار مورد نیاز حدیث را به تناسب موضوع بحث نقل کرده و در واقع حدیث را تقطیع نموده است. البته این تقطیع حدیث, در اغلب موارد, مضر به معناى کلى حدیث نیست; علاوه بر آنکه معمولاً حدیث را به طور کامل در کتاب هاى دیگر خویش نقل کرده و بعضاً به آنها ارجاع نیز داده است. اما در موارد زیر, مرحوم صدوق تنها بخشى از حدیث را نقل کرده و ارجاعى به سایر کتب نداده است:
1. باب2, حدیث34; خطبه طولانى امیرالمؤمنین(ع) در مسجد جامع کوفه.
2. باب28, حدیث16; حدیث طولانى پرسش هاى جاثلیق نصرانى از امام على(ع) که مرحوم صدوق در چند باب, بخش هایى از آن را نقل کرده است.
3. باب63, حدیث4.
مقارنه با (کافى)
از جمله موارد مهمى که به پذیرش و تأیید احادیث (التوحید) کمک مى کند, وجود برخى از این احادیث در منابع دیگر شیعى خصوصاً در کتب متقدم نظیر (کافى) است. ضمن اینکه این مطلب تقارب و یا تقابل افکار مکتب قم و بغداد را تا حدى نشان مى دهد. با سیرى در احادیث (التوحید), ملاحظه مى کنیم که تعداد قابل توجهى از این احادیث, در (کافى) نقل شده اند. از جمله:
1. باب2, حدیث3; در (کافى) باب (جوامع التوحید) حدیث1; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در ترغیب مردم براى جنگ با معاویه براى مرتبه دوم. قابل توجه اینکه صدوق(ره) حدیث را با دو سند متصل نقل کرده, ولى حدیث در (کافى) مرفوع است! نکته دیگر اینکه خطبه دلنشین امیرالمؤمنین(ع) توجه کلینى را برانگیخته است; به گونه اى که پس از تمجید سخنان حضرت, به شرح برخى از فقرات آن مى پردازد.
2. باب2, حدیث1; در (کافى) باب (جوامع التوحید) حدیث7; خطبه نسبتاً طولانى امیرالمؤمنین(ع) که حارث اعور آن را نگاشته و از روى نوشته اش براى راوى بعدى, املاء نموده است. صدوق و کلینى هر دو این جزئیات را نقل کرده اند.
3. باب2, حدیث; در کافى باب (جوامع التوحید) حدیث3 که البته فقط بخشى از حدیث بوده و با سندى دیگر نقل شده است.
4. باب3, حدیث1; در کافى باب (معانى الاسماء) حدیث12 با سند و متنى تقریباً مشابه. البته اختلاف سند خصوصاً در طبقات اول نزد صدوق و کلینى امرى طبیعى است و اختلاف الفاظ حدیث هم احیاناً به خاطر نقل به معناى آن توسط راویان مى باشد.
5. باب4, حدیث9 و10 در کافى باب (تأویل الصمد) حدیث2و1.
نکته جالب توجه آنکه در حدیث شماره10, نام (محمد بن یعقوب (الکلینى)) در سلسله سند صدوق(ره) قرار دارد که نشان مى دهد وى از کتاب (کلینى) استفاده برده است.
همچنین کلینى ذیل دومین حدیث, بیان نسبتاً مبسوطى در تبیین بیشتر آن و نفى عقیده مشبهّه دارد.
6. باب6 (التوحید) موسوم به (باب انّه عزّوجلّ لیس بجسم و لا صورة) بیست حدیث دارد که هشت حدیث اول آن, عیناً در کافى (باب النهى عن الجسم والصورة) نقل شده است.
7. باب7 (التوحید) موسوم به (باب أنّه تبارک و تعالى شىء) هشت حدیث دارد که هفت حدیث اول آن, عیناً در کافى باب (اطلاق القول بأنّه شىء) نقل شده با این تفاوت که حدیث شماره2 ـ که پاسخ امام صادق(ع) به زندیق را شامل مى شود ـ در کافى به طور مبسوط و کامل نقل شده است.
8. باب40, حدیث1 در کافى باب (ادنى المعرفة) حدیث1.
9. باب41 موسوم به (باب انّه عزّوجلّ لایُعرف الاّ به) نه حدیث دارد که سه حدیث اول آن در کافى باب (انّه لایُعرف الاّ به) عیناً آمده و مرحوم کلینى ذیل حدیث اول, به شرح آن پرداخته است. جالب آنکه صدوق(ره) همین توضیحات کلینى را عیناً با شماره 5 نقل کرده است.
10. باب9, حدیث1 در کافى باب (حدوث العالم) حدیث4 مباحثه امام صادق(ع) با ابوشاکر دیصانى.
11. باب12, حدیث3 و 6 و 8 در کافى باب (نوادر التوحید) به ترتیب شماره هاى 2 و 3 و5.
12. باب26, حدیث2 در کافى باب (نوادر التوحید) حدیث7; ضمن اینکه حدیث در (التوحید), به طور مرفوع و در کافى به طور مسند نقل شده است.
13. باب26, حدیث1 در کافى باب (باب الارادة) حدیث5.
14. باب29, حدیث2 در کافى باب (باب آخر و هو من الباب الاول) حدیث2. جالب آنکه در سند روایت در (التوحید), نام (محمد بن یعقوب الکلینى) دیده مى شود و سند, متصل است, ولى همین حدیث در کافى, به طور مرسل نقل شده است!
15. باب29, حدیث7 در کافى باب (معانى الاسماء واشتقاقها) حدیث7. در (التوحید), روایت مسند است, ولى در کافى, به طور مرفوع نقل شده!
16. باب29, حدیث13 در کافى باب (معانى الاسماء) حدیث2. صدوق(ره) با یک واسطه, حدیث را از کلینى(ره) نقل کرده است.
17. باب42, (اثبات حدوث العالم) حدیث4 در کافى باب (حدوث العالم) حدیث یک با اندکى تفاوت در سند.
. باب43, حدیث شماره2 مشهور به حدیث (ذعلب) در کافى باب (جوامع التوحید) شماره4; ضمن اینکه حدیث در کافى مرفوع است و اشعار امیرالمؤمنین(ع) در پایان حدیث را ندارد.
19. باب49, حدیث1 در کافى باب (العرش والکرسى) حدیث7.
20. باب54, موسوم به (باب البدأ) 11حدیث دارد که 9 حدیث اول آن عیناً و البته با ترتیب مختلف, در کافى باب (البدأ) آمده است. در برخى از این موارد, نام (کلینى) در سلسله رجال (صدوق) قرار دارد.
21. باب55 (المشیئة والارادة) حدیث9 در کافى همین عنوان باب حدیث5.
22. باب58 (السعادة والشقاوة) احادیث1 و4 و5 در کافى با همین عنوان باب به ترتیب شماره هاى 2 و 3و1. این باب در (کافى) فقط سه حدیث دارد.
23. باب59 موسوم به (نفى الجبر والتفویض) دوازده حدیث دارد که از آن میان, شش حدیث در کافى باب (الجبر والقدر والأمر بین الأمرین) آمده است.
24. باب56, حدیث3و7 در کافى باب (الاستطاعة) به ترتیب شماره هاى 4 و1.
25. باب57, موسوم به (الابتلاء والاختیار) سه حدیث دارد که دو حدیث آن (شماره هاى2و3) در کافى تحت همین عنوان باب آمده است.
26. باب45, حدیث2و3 در کافى حدیث10 و11.
27. باب46, حدیث1و2 در کافى حدیث8 و9.
خطبه هاى توحیدى امیرالمؤمنین(ع)
ییکى از امتیازات (التوحید), نقل خطبه هاى توحیدى ائمه(ع) خصوصاً امیرالمؤمنین(ع) است که بعضاً به طور کامل و یا بخشى از آن, توسط مرحوم سید رضى در نهج البلاغه گردآورى شده و برخى نیز در نهج البلاغه نیامده است. این خطبه ها عبارتند از:
1. باب2, حدیث1.
2. باب2, حدیث3; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در ترغیب مردم به جنگ با معاویه براى مرتبه دوم.
3. باب2, حدیث13; خطبه موسوم به (اشباح) در نهج البلاغه با اندکى اختلاف و زیادتى.
4. باب2, حدیث26; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه به نقل از حضرت رضا(ع).
5. باب2, حدیث27; خطبه امیرالمؤمنین(ع) هفت روز پس از رحلت رسول اکرم(ص) و زمانى که از جمع آورى قرآن کریم فراغت حاصل نموده بود.
6. باب2, حدیث34; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در مسجد جامع کوفه در پاسخ به مرد یمنى که صدوق(ره) فقط بخشى از این خطبه طولانى را آورده است.
7. باب38, حدیث3; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در بیان عظمت الهى که زید بن وهب آن را نقل کرده است.
8. باب43, حدیث2 مشهور به حدیث (ذعلب) که امیرالمؤمنین(ع) به هنگام ایراد خطبه در مسجد کوفه و در پاسخ به سؤال فردى به نام (ذعلب) بیان فرموده است.
9. باب44, حدیث2 مشهور به حدیث (سبخت یهودى) که در واقع بخشى از خطبه شریف امیرالمؤمنین(ع) راجع به اسلام آوردن وى مى باشد.
10. باب22, حدیث2; بخشى از خطبه امیرالمؤمنین(ع).
11. باب2, حدیث4; خطبه رسول اکرم(ص) به نقل از امام باقر(ع).
12. باب2, حدیث2; خطبه امام رضا(ع) در توحید در حضور مأمون.
روایت تفسیرى
شیخ صدوق(ره) ابوابى از کتاب (التوحید) را به نقل روایات تفسیرى در خصوص آیاتى که شبهات و سؤالاتى را احیاناً در ذهن خواننده القاء مى کند, اختصاص داده است. علاوه بر آن, در برخى موارد, به تناسب موضوع, روایاتى در تبیین معناى آیه اى از قرآن نقل کرده است. نگاهى به فهرست عناوین ابواب کتاب (التوحید) و روایات تفسیرى نقل شده ذیل ابواب مورد بحث, نشان مى دهد که مرحوم صدوق آیاتى از قرآن را مورد توجه قرار داده که شائبه تشبیه را به ذهن خواننده متبادر ساخته و در واقع از آیات متشابهات به شمار مى رود. وى کوشیده با استفاده از روایات تفسیرى اهل بیت(ع) معناى روشن ترى از آیه به دست دهد تا شائبه هاى احتمالى مرتفع گردد و در این راه, گاه لازم دانسته بیاناتى از خود, ذیل روایت مربوطه, اضافه نماید که در قسمت هاى بعدى بدان خواهیم پرداخت. عناوین ابواب مربوط به روایات تفسیرى در (التوحید) صدوق, از این قرارند:
1. باب12: (باب تفسیر قول الله عزّوجلّ: (کلُّ شَىء هالک الاّ وَجهَهُ)25
در این باب, 11 روایت نقل شده که از این تعداد, 5 حدیث مستقیماً در رابطه با تفسیر آیه و بیان مصداق (وجه الله) از قول ائمه هدى(ع) بوده و بقیه به نوعى با مفهوم (وجه خدا) مرتبطند. ضمناً صدوق(ره) ذیل حدیث شماره10, تعریضى به مشبهه دارد و برداشت نادرست ایشان را از روایت نکوهش مى کند.
2. باب13: (باب تفسیر قول الله عزوجل: (یا ابلیس ما منعک أن تسجَد لما خلقتُ بیدیّ)26
ذیل این آیه شریفه, دو روایت نقل شده که هر دو واژه (ید) را قوّت و قدرت و نعمت معنى کرده اند. ضمناً مرحوم صدوق(ره) در پایان این باب, نحوه قرائت و وقف بر کلمات این آیات را از طریق مشایخ شیعه نیشابور از ائمه(ع) نقل مى کند و بدین گونه, معناى خاصى از آیه استنتاج مى نماید.
3. باب14: باب تفسیر قول الله عزوجلّ: (یومَ یُکشَفُ عن ساق و یُدعَون الى السجود)27
در این باب نیز 3 روایت نقل شده که مجموعاً (کشف ساق) را به معنى کشف حجابى از نور و به سجده افتادن مؤمنان و عدم توانایى کافران و منافقان براى سجده را به خاطر هول و هراس قیامت دانسته اند و خداى متعال را برخلاف برخى روایات اهل سنّت, از داشتن ساق پا تنزیه نموده اند و صدوق(ره) نیز در توضیحات خویش ذیل حدیث دوم و سوم, بر این نکته تأکید ورزیده است.
4. باب15: باب تفسیر قول الله عزوجل: (الله نور السموات والارض…).28
پنج روایت این باب به تفسیر آیه شریفه نور و بیان مصادیق کلمات آن نظیر: (مشکوة) و (زجاجة) و (مصباح) پرداخته و صدوق(ره) نیز ذیل روایت اول, ضمن نقد اعتقاد مشبهه در تفسیر این آیه, در بیانى طولانى, به تفسیر صحیح آیه مى پردازد.
5. باب16: باب تفسیر قول الله عزوجلّ: (نسو الله فنسیهم).29
6. باب: باب تفسیر قول الله عزوجلّ: (کلاّ انّهم عن ربّهم یومئذ لمحجوبون).30
7. باب19: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (وجاء ربّک والملک صفّاً صفّاً).31
8. باب20: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (هل ینظرون الا ان یأتیهم الله فى ظُلل من الغمام والملائکة).32
9. باب21: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (سخر الله منهم)33 و قوله عزوجلّ: (الله یستهزى بهم)34 و قوله عزوجلّ: (ومکروا ومکر الله والله خیر الماکرین)35 و قوله عزوجلّ: (یخادعون الله وهو خادعهم).36
در هرکدام از این ابواب, یک حدیث از امام رضا(ع) نقل شده که معنى صحیح آیه را مشخص و تفسیر انحرافى و شبهات احتمالى پیرامون مفاهیمى چون: (نسیان), (رفت و آمد و انتقال) (مسخره و استهزاء و نیرنگ) در مورد پروردگار متعال را رد مى کند.
10. باب17: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (والارضُ جمیعاً قبضته یوم القیامة والسموات مطویّات بیمینه).37
11. باب25: باب معنى قوله تعالى: (و قالت الیهود یدالله مغلولة غلّت ایدیهم ولعنوا بما قالوا بل یَداهُ مَبسوطتان)38 که ذیل هرکدام, دو حدیث مى کند.
12. باب27: باب معنى قوله عزوجلّ: (و نفختُ فیه من روحى)39 با 6 حدیث که 4 حدیث آن مستقیماً به تفسیر این بخش از آیه شریفه مى پردازد و دو حدیث دیگر پیرامون مفهوم (روح) آمده است.
13. باب48: باب معنى قول الله عزوجلّ: (الرّحمنُ على العرش استوى)40 که 9 حدیث ذیل آن نقل شده و چهار حدیث آن مستقیماً در رابطه با آیه شریفه مى باشد.
14. باب49: باب معنى قوله عزوجلّ: (وکان عرشه على الماء)41 با دو حدیث در تفسیر این قسمت از آیه شریفه.
15. باب52: باب معنى قول الله عزوجلّ: (وسع کرسیّه السموات والارض)42 که هر پنج حدیث آن, پاسخ امام صادق(ع) به سؤال اصحاب پیرامون تفسیر آیه شریفه مى باشد.
همان طورى که اشاره شد, هر آنچه شبهه (تشبیه) و (تجسیم) را به ذهن متبادر سازد, به شیوه اى عالمانه و با نقل روایات تفسیرى از اهل بیت(ع) در توحید صدوق نفى و رد مى شود. بدین ترتیب مشخص مى شود که خداوند تبارک و تعالى منزه از آن است که همانند بشر صورت, دست و ساق براى او تصور شود یا نور او به نور حسى شبیه باشد یا فراموشى به او دست دهد یا از جایى به جاى دیگر نقل مکان کند یا کسى را مورد استهزاء و فریب قرار دهد. همه آیاتى که احیاناً چنین مضمون هایى را مطرح مى کنند, تفاسیر صحیحى دارند و صدوق(ره) مى خواهد تفسیر صحیح این آیات را از لسان ائمه هدى(ع) در اختیار طالبان حق قرار دهد.
علاوه بر اینها, صدوق(ره) در مواردى خود به تفسیر آیاتى از قرآن کریم پرداخته است. از جمله:
1. باب8 ذیل حدیث22; تفسیر آیه143 سوره اعراف. قابل توجه آنکه روایت شماره22 از ابن عباس نقل شده و موقوف است.
2. باب22 ذیل حدیث1: تفسیر (عَین) در آیات (تجرى باعیننا)43 و (لتصنع على عینى).44
3. باب22 ذیل حدیث2: تفسیر (جَنب الله) در آیه (یا حسرتى على ما فرّطت فى جنب الله).45
سخنان مؤلف
ییکى از امتیازات تألیفات حدیثى صدوق(ره) بیانات و تذییلات وى ذیل احادیث است که نگاه و تفکر و شیوه حدیثى و کلامى وى را تا حدود بسیارى نشان مى دهد; امرى که در تألیفات سایر محدثان متقدم کمتر به چشم مى خورد. در میان کتب صدوق(ره), (التوحید) از جمله کتاب هایى است که بیانات زیادى ـ حدود 57 مورد ـ از مؤلف را در خود جاى داده است که بعضاً بسیار طولانى و مفصل و برخى کوتاه در حدّ یک یا چند جمله مى باشند. تحلیل تمام این موارد, از حوصله این مقاله خارج است و لذا ضمن تقسیم بیانات مؤلف به سه گروه, از هر یک نمونه هایى آورده و شیوه هاى حدیثى و کلامى وى را مورد ارزیابى و بررسى قرار مى دهیم:
1. شرح معناى حدیث
اکثر بیانات صدوق(ره) به شرح و توضیح جمله اى از حدیث یا تبیین کلّى معناى آن و بعضاً رفع ابهام و شبهه از آن اختصاص یافته است. از آن جمله اند:
1. باب1, حدیث23; ذیل حدیث مشهور سلسلة الذهب از حضرت رضا(ع) که در پایان آن, امام(ع) دخول در حصن مستحکم الهى براى ایمنى از عذاب را با جمله (بشروطها و أنا من شروطها) مقیّد ساخته اند و صدوق(ره) توضیح مى دهد که منظور از این (شروط), اقرار به امامت حضرتش و وجوب اطاعتش بر بندگان است.46
2. باب2, شماره; ذیل حدیثى نسبتاً طولانى از حضرت رضا(ع) که در آن, امام ضمن پاسخ به سؤالات راوى, اراده الهى را به دو قسمِ (اراده حتم) و (اراده عزم) تقسیم و نهى آدم و همسرش از (اکل شجره) و داستان (ذبح اسماعیل) را به عنوان دو نمونه از این دو قسم ذکر مى فرماید. صدوق(ره) در پایان این روایت, به این قسمت از حدیث شریف اشاره و با استفاده از الفاظ متن آن, مى نویسد: (خداوند تبارک و تعالى آدم و همسرش را از خوردن میوه شجره منع کرد در حالى که مى دانست که ایشان از آن خواهند خورد; اما خداى تعالى مى خواست که بین آن دو و خوردن از درخت, با جبر و اقتدار, حائل نشود; آنچنان که با نهى و زجر, حائل شده است و این معناى مشیّت است… اگر خداوند متعال مى خواست که ایشان را به اجبار از خوردن باز دارد و با این حال از آن مى خوردند, در واقع مشیّت آدم و حوّاء بر مشیّت الهى غلبه مى کرد و این همان است که امام(ع) فرموده است.)
3. باب8, شماره22; ذیل روایت تفسیرى از ابن عباس در رابطه با این آیه شریفه که مى فرماید: (فلمّا أفاق قال سبحانک تُبتُ الیک و أنا من المسلمین).47
ابن عباس ذیل این آیه مى گوید: (منظور موسى(ع) ـ که مطابق صدر آیه شریفه, درخواست رؤیت بارى تعالى را کرده بود و بر اثر تجلّى پروردگار بر کوه, مدهوش شد ـ آن است که: من از اینکه رؤیت تو را مسألت نمودم, توبه نمودم و من از جمله نخستین کسانى ام که به نادیدنى بودن تو ایمان دارم.)
اما گویا صدوق(ره) تفسیر ابن عباس از آیه شریفه را کافى نمى داند و خود در توضیحى مفصل به شرح و تفسیر آیه شریفه مى پردازد.
4. باب9, شماره3; مؤلف ذیل این حدیث و در شرح جمله اى از آن مى نویسد: منظور از جمله (وکان اعتماده على قدرته) این است که: (کاف اعتمادهُ على ذاته) چرا که قدرت از صفات ذات بارى تعالى است.
5. باب9, حدیث12
در این حدیث شریف, امام رضا(ع) در پاسخ به سؤال راوى, اعتقاد به خلقت اشیاء توسط خداوند با دو قید (بالقدرة) و (بقدرة) را جائز نمى شمرد و صدوق(ره) ذیل حدیث, در استدلالى مشابه متن روایت مى نویسد:
وقتى گفتیم: خداى متعال همواره قادر است, فقط مى خواهیم عجز و ناتوانى را از او نفى کنیم نه اینکه چیزى (مانند قدرت) را همراه او و در کنار او اثبات نماییم; چرا که خداى عزوجلّ همیشه (واحد) بوده و چیزى همراه او و در کنار او نیست.
6. باب10, حدیث4
در این حدیث, امام باقر(ع) در پاسخ به سؤال حمران بن اعین پیرامون علم الهى, مى فرماید: (هو کَیَدِکَ منک). و صدوق(ره) بدون عنایت به امکان وقوع اشتباهى از سوى راویان در نقل حدیث,48 آن را بدین گونه شرح مى کند:
یعنى اینکه (علم) غیر از او نیست و از صفات ذات بارى تعالى است; چرا که خداوند متعال ذاتى است دانا, شنوا و بینا و ما با توصیف خداى متعال به (علم), تنها (جهل) را از او نفى مى کنیم و نمى گوییم: علم, غیر اوست. چرا که اگر این گونه بگوییم, به همراه بارى تعالى شىء قدیمى اثبات نموده ایم که از ازل بوده است و خداوند منزّه از این نسبت ها است.
7. باب11, پایان باب
مرحوم صدوق در پایان این باب که به (صفات الذات و صفات الافعال) موسوم است, توضیحات قبلى خویش در باب قدرت و علم الهى را تکمیل مى کند و آن را به برخى دیگر از صفات تعمیم مى بخشد. به گفته وى, وقتى ما خداى تبارک و تعالى را به صفات ذات متّصف مى کنیم, در واقع صفات متضاد آن را از او نفى نموده ایم. پس: وقتى گفتیم او (حیّ) است, ضد حیات یعنى (موت) را از وى نفى کرده ایم و وقتى گفتیم او (علیم) است, ضد علم یعنى (جهل) را از او دور نموده ایم و به همین ترتیب سایر صفات نظیر (سمیع), (بصیر), (عزیز), (حکیم), (غنیّ), (عَدل), (حلیم) و (قادر) در مورد خداوند متعال با نفى صفات متضادشان یعنى: ناشنوایى و نابینایى و ذلت و اشتباه و فقر و ظلم و عجله و ناتوانى معنى مى یابد و در این صورت مى توان گفت که خداوند: (لم یزل حیّاً علیماً سمیعاً بصیراً عزیزاً حکیماً غنیّاً ملکاً حلیماً عدلاً کریماً); اما در غیر این صورت, براى خداوند چیزهایى اثبات کرده ایم که همیشه با او بوده اند. نکته دیگر آنکه اراده و مشیّت و خشنودى و خشم و مانند آنها از صفات اَفعال بوده و همانند صفات ذات نیستند و لذا جائز نیست گفته شود که خداوند همواره مرید و شائى (مشیّت کننده) بوده است.
8. باب14, شماره2و3
در این دو حدیث که مضمون مشابهى دارند ذکر شده که: امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال راوى در خصوص تفسیر آیه شریفه (یوم یکشف عن ساق)49, جامه را از روى ساق پاى مبارکشان بالا کشیده و تسبیح پروردگار متعال را به جاى آورده اند. توضیحات مرحوم صدوق ذیل هر دو حدیث, مهم و ضرورى به نظر مى رسد; چرا که ممکن است معناى صحیح حدیث و عمل امام(ع) فهمیده نشود. صدوق(ره) مى گوید: (خداوند تبارک و تعالى منزّه از آن است که ـ همانند انسان ـ براى او ساق تصور شود. و این پاسخى است به عقاید برخى از اهل سنّت که به موجب روایاتشان, خداوند در روز قیامت پاى خویش را در جهنم مى نهد و…).50
9. باب16, شماره1
در این حدیث, امام رضا(ع) در تفسیر آیه شریفه: (فالیوم ننسیهم کما نسوا لقاء یومهم هذا)51 مى فرماید: یعنى ایشان را رها (ترک) مى کنیم همچنان که ایشان استعداد و آمادگى براى روز جزا را رها کردند. اما صدوق(ره) (ترک) از سوى خداى عزّوجلّ را جایز نمى شمرد و (نَترکُهُم) در سخن امام(ع) را این گونه تفسیر مى کند که: (براى ایشان ثواب کسى که لقاى روز قیامت را امید دارد, قرار نمى دهیم.) همچنین (ترک) در آیه شریفه (وترکهم فى ظلمات لا یبصرون)52 را به معنى مهلت دادن و شتاب نکردن در عقوبت ایشان به منظور توبه, در نظر مى گیرد.
10. باب22 حدیث1
در این حدیث شریف, امام صادق(ع) از امیرالمؤمنین(ع) نقل مى کند که فرمود: (أنا علم الله و أنا قلب الله الواعى و لسان الله الناطق و عین الله و جنب الله و أنا یدالله).
مؤلف گرامى براى آنکه مبادا ظاهر الفاظ حدیث کسى را به وادى غلوّ بکشاند یا در عقاید توحیدى شیعه, خدشه اى وارد شود, به توجیه حدیث پرداخته, مى نویسد:
منظور از جمله (انا قلب الله الواعى) این است که: من داراى قلبى هستم که خداوند آن را ظرف علمش قرار داد و آن را به سوى طاعتش رهنمون گشت و آن قلبى است که مخلوق خداى عزّوجلّ است, همچنان که خود او بنده خداست. و تعبیر (قلب الله) همانند تعبیر (عبدالله) و (بیت الله) و (جنّةالله) و (نارالله) مى باشد. همچنین منظور از (عین الله) بودن را محافظت از دین خدا مى داند و براى تأکید این معنا, به دو آیه از قرآن کریم استشهاد مى کند.
11. باب22, حدیث2
در این حدیث شریف نیز امام صادق(ع) خطبه اى از امیرالمؤمنین(ع) را نقل مى کند که در آن مى فرماید: (أنا جَنبُ الله الذى یقول: (أن تقولَ نفس یا حسرتى على ما فرّطتُ فى جنب الله)53 و صدوق(ره) ذیل معناى (جنب) مى گوید: (جَنب) در لغت عرب به معنى طاعت است, مثلاً گفته مى شود: (هذا صغیر فى جنب الله) یعنى این امر در مقابل طاعت خداى تعالى کوچک و ناچیز است. پس بنابراین معناى سخن امیرالمؤمنین(ع) که فرمود: (انا جنب الله) این مى شود که: من کسى هستم که ولایتم اطاعت خداست. و (جنب) در آیه شریفه فوق نیز به معناى طاعت خواهد بود.
12. باب28, حدیث3
در این حدیث, پس از آن که دانشمند یهودى از پاسخ عمیق امیرالمؤمنین(ع) به پرسش وى متعجب مى شود و وى را (نبیّ) مى نامد, امام(ع) برآشفته و مى فرماید: (انّما انا عبد من عبید محمد(ص). و صدوق(ره) این سخن امام(ع) را این گونه معنى مى کند که: منظور از بندگى, اطاعت از فرامین پیامبر اکرم(ص) است نه چیز دیگر. این توضیح شیخ همانند دو مورد قبلى, حساسیّت شیخ به تعابیر لفظى احادیث و سعى در تبیین دقیق معناى آن به منظور اجتناب از معانى انحرافى و غلوّآمیز را نشان مى دهد.
13. باب29, حدیث9
در این حدیث شریف, امام رضا از پدران گرامیش از امیرالمؤمنین(ع) نقل مى کند که رسول خدا(ص) فرمود: خداوند عزوجلّ 99 اسم دارد. هر که خداوند را به این اسم ها بخواند, دعایش مستجاب شود و هر که آنها را بشمرد, داخل بهشت گردد.
صدوق(ره) در شرح این سخن نبوى(ص) مى نویسد: منظور از احصاى اسماى الهى, احاطه بر آن و وقوف بر معانى آن است; نه شمارش آن. و سپس به گونه اى مفصل, 99 اسم بارى تعالى را نام برده و هر یک را تشریح مى کند تا مشمول حدیث شریف گردد.54
14. باب56, حدیث3
صدوق(ره) ذیل این حدیث که درباره اراده الهى و مشیّت و قضا و قدر اوست, مى گوید: (مشیّت خداوند و اراده او در طاعت, امر به آن و رضاى به آن است و در معصیت ها, نهى از آن و منع به وسیله هشدار و انذار.) شبیه همین گفتار را ذیل حدیث9, از باب60 (باب القضاء والقدر) آورده است.
15. باب60, حدیث24
مرحوم صدوق به مناسبت جمله اى از این حدیث که در واقع سخنان امام مجتبى(ع) به هنگام بیعت مردم با ایشان پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) مى باشد, به تشریح معناى (اجل) مى پردازد.
16. باب64, حدیث14
امام صادق(ع) در بخشى از این حدیث مى فرماید: هنگامى که خداوند براى بنده اى بدى را اراده کند, در قلب او نقطه سیاهى پدیدار شود و….
مرحوم صدوق به این فراز حدیث توجه کرده و در مورد آن مى نویسد: خداوند عزوجلّ فقط به خاطر گناهى که بنده اش مرتکب شده و بدان سبب, مستوجب آن گردیده است که بر دلش مُهر نهاده و شیطان گمراه کننده اى قرین او شود, براى وى (بدى) را اراده مى کند و این کار را جز به خاطر استحقاق بنده در حق او روا نمى دارد. از طرف دیگر خداوند بر بنده اش ملکى را موکّل مى سازد که او را به جهت استحقاقش یا تفضّل الهى, در مسیر حق و درستى نگه دارد و البته هر که را بخواهد, مشمول رحمت خاصه خویش مى سازد.
و اما سایر شرح و بیان هاى صدوق(ره) از قسم اول ذیل احادیث و ابواب کتاب; که به دلیل گستردگى و طولانى بودن, از نقل آنها صرف نظر و به ذکر فهرستشان اکتفا مى کنیم:
17. باب41 (باب انّه عزّوجلّ لایُعرف الاّ به); توضیح مفصل شیخ پیرامون موضوع باب در پایان آن.
. باب48 (باب معنى (الرحمن على العرش استوى)); نقد عقیده و برداشت ناصحیح مشبهه از آیه شریفه و بیان صحیح تفسیر آیه در پایان باب.
19. باب54 (باب البداء); معناى صحیح بداء به اعتقاد شیعه.
20. باب60 (باب القضاء والقدر) ذیل حدیث15; بیان آنچه خداوند رزق ما قرار داده و آنچه روزى ما نیست.
21. باب60, حدیث34; ارتباط قضا و قدر با مسئله کمبود و گرانى ارزاق عمومى و توضیح شیخ در این زمینه.
22. باب61 (الاطفال), حدیث12; توضیح مفصل و طولانى شیخ در نحوه و راه شناخت عدل و ظلم. در این بیان, شیخ مستقیماً وارد بحث اطفال و چگونگى احوال ایشان در جهان پس از مرگ نمى شود, بلکه قصد دارد بین روایات قبلى این باب که عمدتاً در خصوص مرگ زودرس اطفال و نوجوانان و احوال ایشان در برزخ و قیامت نقل شده با مسئله عدالت الهى جمع نماید تا شائبه جور و خروج از جاده عدل در این مورد به ذهن کسى خطور نکند.
23. باب66 (باب ذکر مجلس الرضا(ع) مع المروزیّ); علت دعوت مأمون از دانشمندان براى مناظره علمى با حضرت رضا(ع) در پایان باب.
2. استدلال هاى کلامى
یکى دیگر از امتیازات (التوحید), استدلالات مؤلف در خصوص مسائل مختلف اعتقادى و کلامى است. مهم ترین ویژگى این استدلالات, صبغه کلامى آنهاست, با این تفاوت که وى بنا به سلیقه و مبناى حدیثى خویش, در جاى جاى این بیانات, از روایات اهل بیت(ع) و نقل قول از دانشمندان علوم مختلف نظیر لغت و کلام, استمداد جسته است. مانند:
1. باب3 (باب الواحد والتوحید والموحّد);
صدوق در پایان این باب, توضیح مفصلى پیرامون مفهوم واحد و توحید و موحّد آورده و در ابتداى این توضیح, آن را به یکى از دانشمندان که به دیانت و شناخت وى از علم لغت و کلام اطمینان دارد, نسبت مى دهد.
2. باب12, حدیث10;
صدوق ذیل این حدیث که در ارتباط با معناى (وجه الله) نقل کرده است, به نقد عقیده مشبهه در این رابطه پرداخته و به منظور تأیید سخن خویش, حدیث بعدى را از امام رضا(ع) نقل مى کند.
3. باب28 (باب نفى المکان وامان والحرکة عنه تعالى) حدیث10;
ذیل این روایت, صدوق بر اینکه خداوند در هیچ مکانى نیست, استدلال کرده و ضمن استناد به ادله قبلى, آن را با روایت شماره بعدى, تصدیق مى کند: (…وقد قام الدلیلُ… و تصدیقُ ذلک ما حدّثنا به…)
4. باب10 (باب العلم) ذیل حدیث9;
پس از استدلال بر اینکه خداوند تبارک و تعالى (عالم) است, به روایت بعدى استشهاد شده است.
5. باب42, حدیث6;
در اینجا نیز مرحوم صدوق پس از اقامه دلایلى بر حدوث اجسام, به پرسش خود از یکى از دانشمندان در همین رابطه اشاره و پاسخ او را نقل مى کند: (وسألتُ بعضَ اهل التوحید والمعرفة عن الدلیل على حدوث الاجسام فقال:…)
6. باب60, حدیث32;
صدوق در فرازى از توضیح مفصل خویش پیرامون قضا و قدر الهى, از یکى از دانشمندان, ده وجه براى (قضا) و ده وجه براى (فتنه) با استشهاد به آیات قرآن کریم, نقل مى کند که نشان از تسلط و تبحّر آن دانشمند در علم لغت و تفسیر دارد. جالب آنکه در پایان این قسمت, وجه یازدهمى براى واژه (فتنه) به نقل از على بن ابراهیم قمى ذکر مى کند, ولى آن را نمى پذیرد و مى گوید: (آنچه به نظر من صحیح است, این است که وجوه فتنه همان ده تاست و واژه فتنه در این موضع از قرآن کریم: (انّما اموالکم واولادکم فتنة)55 که على بن ابراهیم متعرّض آن شده و آن را به معنى (محبة) دانسته ـ نیز به معناى (محنة) ـ با نون به معنى رنج و مشقّت یعنى همان وجه دهم است نه (محبة) با باء) و براى تصدیق این نظر خویش نیز به روایتى از پیامبر اکرم(ص) متوسل مى شود که فرموده است: (الولدُ مَجهَلَة محنة مَبخلة)56 یعنى فرزند براى پدرش موجب جهل و رنج و بخل است.
7. باب30, ذیل حدیث2;
مرحوم صدوق پس از ذکر چند دلیل بر (مُحدَث) بودن قرآن کریم و تشریح معناى دقیق (مخلوق) بودن آن, به روایتى طولانى از امام صادق(ع) ـ به نقل از کتاب جامع استادش ابن الولید ـ استناد مى کند که در آن امام(ع) به سؤال کتبى عبدالملک بن اعین پیرامون (قرآن) مشروحاً پاسخ مى فرمایند. جالب آنکه در پایان نقل نامه امام(ع), مجدداً با استناد به جمله اى از سخن ایشان, بر گفتار قبلى خویش مبنى بر اینکه: (قرآن غیر مخلوق است یعنى غیر قابل تکذیب است نه اینکه محدَث نباشد) اصرار مى ورزد. نکته دیگر آنکه على رغم نیاز مؤلف به بخشى از روایت اخیر براى اثبات نظر خویش ـ که خود نیز به آن تذکر داده است ـ حدیث به طور کامل نقل گردیده و تقطیع نشده است.
8. باب8, حدیث23;
مرحوم صدوق ذیل آیات سوره اعراف که جریان درخواست رؤیت خداوند توسط موسى(ع) را حکایت مى کند, نظرات تفسیرى خویش را مطرح نموده و روایت شماره24 را به عنوان تصدیقى بر گفتار خویش ذکر مى کند.
علاوه بر این ها, مرحوم صدوق استدلالهاى دیگرى در مباحث مختلف کتاب مطرح کرده که جهت رعایت اختصار, تنها به ذکر نشانى این استدلالها اکتفا مى کنیم:
9. باب2, ذیل حدیث36; استدلال بر اینکه خداوند متعال به هیچ یک از مخلوقاتش در هیچ جهتى شباهت ندارد و نیز استدلال بر قِدَم صانع با استفاده از قاعده منطقى بطلان تسلسل.
10. باب9 (باب القدرة) در پایان باب; استدلال بر قادریّت خداوند

  سالروز میلاد مهدی موعود (عج)

 

     آدمیان در تمام کره زمین و در همه زمان ها پیوسته چشم به راه آمدن کسی بوده و هستند که آخرین امید کسانی است که به امید زنده اند. این امید و انتظار آنگاه به اوج خویش می رسد که ستم و سیاهی بروز بیشتر و ظهور زشت تری یابد و انسان های دل سوخته و دل خسته را بر آن دارد تا با تمام وجود از پنجره امید به جاده انتظار چشم بدوزند و برای آمدن منجی تمام ستم دیدگان و زدودن زشتی ها و ستردن سیاهی ها به دست توانای او از صمیم و سویدای دل دعا کنند.


    بشارت به آمدن منجی نه تنها در ادیان آسمانی و الهی آمده، بلکه مکتب های بشری نیز تنها راه نجات نهائی انسان ها را ظهور یک عدالت گستر جهانی می دانند و او را همان کسی می شناسند که به راستی امید آدمیان است. با آن که ظهور کسی که جهان را از پلیدی ها و پلشتی ها پاک می کند، مقبول و مطلبوب همه آئین هاست، ولی اسلام در این باره ویژگی هائی دارد که اشاره می کنیم.


    در هیچ یک از آن آئین ها به اندازه ای که در اسلام به آمدن آن راد مرد دادگری و دادگستری تأکید شده، تأکید نشده است. در ده ها آیات شریفه قرآن و صدها روایت امیدزا، ابعاد گوناگون این رستاخیز جهانی برای برقراری آسایش و امنیت همگانی موشکافانه بررسی شده است.


    به اندازه ای که در اسلام به مؤمنان و مسلمانان سفارش شده که برای آمدن آن عزیز دعا کنند، در دیگر ادیان و مکاتب در این باره سخنی به میان نیامده است. دعاهای مهدوی خود به تنهائی گستره ای شگفت از معارف بلند اسلامی را در بر دارد.


    ویژگی های مهدی موعود تنها در اسلام به روشنی بیان شده و روشن تر از آنچه در متون اهل سنت آمده، روایاتی که شیعیان از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه أطهار علیهم السلام نقل کرده اند، آمده است. نشانه های روشن تری همانند: نسب آن حضرت، ولادت شگفت انگیز، نهان زیستن، طول عمر، چگونگی برپائی حکومت جهانی و.


    قرآن کریم به برپائی عدالت جهانی و دادگری نهائی چنین بشارت می دهد: زمین از آن خداوند است. آن را به هر کس از بندگانش که خود بخواهد به ارث می رساند. و فرجام فرخنده از آن پروا پیشگان است.(1) در آیه ای دیگر پیشینه این اعتقاد چنین بیان شده است: ما در پی کتاب های آسمانی پیشین در زبور داوود نوشتیم که زمین را بندگان صالح ما به ارث می برند.(2)


    در مزامیر یا زبور حضرت داوود این بشارت چنین آمده است: اما نسل شروران ریشه کن خواهد شد. نیکان دنیا را به ارث خواهند برد و تا ابد در آن ست خواهند نمود.(3) این وعده ای است که خداوند در قرآن کریم در سوره مبارکه نور آیه شریفه 55 نیز بر آن پای فشرده است.


    دو گروه اصلی و بزرگ مسلمانان، شیعه و سنی، در باره قیام جهانی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اتفاق نظر دارند. هر دو گروه در ضرورت ظهور حضرت مهدی و حتمی بودن آن، مضمون یک سانی را از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کنند که حضرت فرمودند: اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مردی از اهلبیت مرا برانگیزاند. او هم نام من و هم کنیه من است و زمین را همانگونه که از بیداد و ستم پر شده است، از عدل و داد می آکند.(4)

   

    امام دوازدهم شیعیان حضرت مهدی صاحب امان عجل الله تعالی فرجه الشریف در شب پانزدهم شعبان سال 255 هجری در شهر سامرای عراق پنهانی به دنیا آمد. (5) در سال 260 هجری پس شهادت پدر گرامی اش،امام حسن عسکری علیه السلام در سن پنج سالگی به امامت رسید.(6)


    این زندگی مخفیانه که در اصطلاح به غیبت صغری مشهور است، تا سال 329 هجری امتداد یافت. در این دوران 69 ساله، چهار نفر از شیعیان برجسته و برگزیده، یک به یک با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ارتباط مستقیم داشتند و واسطه میان حضرت و مردم بودند که اصطلاحاٌ به این بزرگواران نائبان خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می گفتند.


    پویا بودن جامعه مسلمانان به ویژه شیعیان، در پی عقیده به ظهور منجی موجب گردید تا دشمنان دین بر آن شوند تا به منظور سست کردن پایه های این باور بلند و استوار، به ستیز با این آرمان آسمانی برخیزند. دشمنان در جدال با باور مهدویت، دو راه در پیش گرفتند: اول، دروغ پردازی یا خیال بافی در باور مهدویت و ساختن و پرداختن مهدی نمایان دروغین. دوم، انکار مهدویت و موهوم نمایاندن این عقیده والا و مبارزه با اصل عقیده به مهدویت.


    هرچند موضوع مهدویت یک مسئله مهم مربوط به جهان اسلام و بلکه جوامع بشری است، اما از آنجا که ایران مهد و اعتقاد به مهدویت و تشیع است، از حدود 0 سال پیش، هر دو پدیده پلید در مملکت ایران رخ نمود.


    یکی از کسانی که 0 سال پیش ادعای مهدویت کرد، جوانی از اهل شیراز به نام میرزا علی محمد بود. او نخست در پنجم جمادی الأولی 1260 هجری قمری(7) مدعی شد که ارتباط ویژه ای با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد و به این ترتیب خود را باب امام زمان علیه السلام معرفی کرد.


    در پی ادعای بابیت، گروهی ادعای دروغین او را باور کردند و به او گرویدند. چهار سال بعد، پس از آنکه بازار بابیت علی محمد گرم شد، ادعا کرد که من قائم موعود اسلام نیز هستم.


    اندک زمانی بعد، ادعای نسخ اسلام را که توسط گروهی از پیروانش در بدشت شاهرود اعلام شده بود، تأئید کرد و بدینسان خویشتن را پیامبر خدا پنداشت(8) و کتاب آسمانی جدیدی به نام بیان آورد. علی محمد شیرازی در پایان عمر نسبتاً کوتاهش پرده را بالاتر زده و ادعا کرد که ذات حقتعالی و کیان و هستی اوست.(9)


    پیروان باب به تحریک او و البته به تصور آماده کردن زمینه ظهور قائم آل محمد صلوات الله علیه و آله در زمان حیات او و نیز پس از مرگش، سه جنگ داخلی در ایران (فتنه قلعه طبرسی، فتنه زنجان و فتنه نی ریز) به راه انداختند که آسیب جانی و مالی فراوانی به ملت و دولت وارد آورد.


    سرانجام میرزا علی محمد باب به اصرار امیر کبیر و به جرم ایجاد آشوب و بلوا و کشت و کشتار، در تاریخ 28 شعبان 1266 قمری(10) اعدام شد. او دو سال پیش از اعدام و در پی خوردن یازده ضربه چوب بر کف پا! از تمامی دعاوی پیشین خود دست برداشت و توبه کرده بود اما باز بر همان منوال دعاوی خویش را ادامه داد.


    پس از مرگ باب و در پی حوادث و رخدادهائی حساب شده در کشور، شخصی به نام میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ملقب به بهاءالله ادعا کرد که موعود باب و بلکه موعود تمامی ادیان و امت ها، هموست و خود را برتر از همه پیامبران شمرد و دین جدیدی به نام بهائیت عرضه کرد. از آنجا که روی سخن ما در این وبسایت بهائیت شناسی با کسانی است که می خواهند با اصول و مبانی فکری بهائیت آشنا شوند، تمامی استنادها و استدل ها در تمام مباحث، مبتنی بر کتاب هائی است که توسط رهبران یا مبلغین بهائی نوشته شده است.


    علی محمد شیرازی (باب) در آغاز دعوتش خود را واسطه فیض کسی می داند که غائب است و کمالات بی شمار دارد و خویشتن را سخت مطیع او می داند. بگونه ای که مدعی می شود هر حرکتی که انجام می دهد، به اراده آن شخص بزرگوار است. عبدالبهاء در کتاب مقاله شخصی سیاح در بخش آغازین تاریخ باب صفحه 2 سطر 2 چنین می نویسد: در سنه هزار و دویست و شصت، در سن بیست و پنج در شیراز، در روش و حرکت و اطوار و حالات او آثاری نمودار شد که آشکار شوری در سر و پروازی دیگر در زیر پر دارد. آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه بابیت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزت است و دارنده کمالات بی حصر و حد، به اراده او متحرکم و به حبل ولایش متمسک».

    

    به این ترتیب باب در آغاز دعوتش خود را واسطه فیض از کسی می داند که غائب است و کمالات بی شمار دارد و خویشتن را سخت مطیع او می داند؛ به گونه ای که مدعی می شود هر حرکتی که انجام می دهد، به اراده آن شخص بزرگوار است. عبدالبهاء در ادامه چنین می گوید: و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع آن، خطاب هائی به آن شخص غائب که از او مستفید و مستفیض بوده، نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده، از جمله این عبارت است: یا بقیة الله قد فدیت بکلی لک و رضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک و کفی بالله العلی معتصماً قدیماً».

  

    به گفته رهبر دوم فرقه ضاله بهائیت یعنی عبدالبهاء "آن شخص غائب" که علی محمد شیرازی خود را باب او نامیده است، چنین ویژگی ها را دارد:


1- علی محمد باب در همه جای کتابش از او یاد کرده است.

2- علی محمد باب از او استفاده می کند و فیض می برد.

3- در بسترسازی آغاز کارش (که همان ادعای مقام بابیت است) از او مدد می جوید.

4- علی محمد باب خود را با تمام وجود فدائی او می شمارد.

5- علی محمد باب راضی است که در راه او دشنام بشنود.

6- علی محمد باب آرزوئی به جز کشته شدن در راه او را ندارد.


    فرقه ضاله معتقد است آن شخص غائب که علی محمد حاضر شد جانش را در راه او فدا کند، میرزا حسینعلی نوری می باشد، اما برای آن که به صورت کاملاً روشن و دقیق بدانیم که آن شخص بزرگوار کیست؟ به همان کتابی که عبدالبهاء از آن یاد کرده مراجعه می کنیم. در صفحه نخست آن کتاب که علی محمد باب در تفسیر سوره یوسف نوشته و قیوم الأسماء نام دارد و عبدالحمید اشراق خاوری نیز در کتاب رحیق مختوم جلد 1 صفحه 34 سطر 2 آورده، چنین آمده است: الله قد قدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علی عبده لی حجة الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً».


    یعنی همانا خداوند مقدر فرموده است تا این کتاب را در تفسیر نیکوترین داستان ها (سوره یوسف) از نزد محمد فرزند حسن، فرزند علی، فرزند محمد، فرزند علی، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند محمد، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند علی بی ابیطالب بر بنده اش (علی محمد باب) خارج سازد تا از نزد ذکر (لقب دیگر باب) حجت رسای خدا بر عالمیان باشد. آیا میرزا حسینعلی نوری، "محمد بن الحسن" نام دارد که بهائیان قائل هستند؟

 

برای دیدن کتاب مقاله شخصی سیاح، قیوم الأسماء و رحیق مختوم روی ادامه مطلب کلیک کنید.

 



1- سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 128

2- سوره مباکه انبیا، آیه شریفه 105

3- مزامیر حضرت داوود، مرمور 37، آیات 28 و 29

4- کشف الغمه، جلد 2، ص 476؛ بحارالأنوار، جلد 51، ص 85 و 102

5- چنان که حضرت موسی علیه السلام مخفیانه به دنیا آمد.

6- چنان که حضرت عیسی علیه السلام در گاهواره و در شیرخوارگی به پیامبری رسید. سوره مریم، آیات 29 و 30

7- برابر با روز پنجشنبه مورخ 2 خرداد 1223 شمسی در سن 25 سالگی در شیراز.

8- بیان عربی، ص 3

9- لوح هیکل الدین، ص 5

10- برابر با روز سه شنبه مورخ تیر 1229 شمسی در سن 31 سالگی در تبریز.


مشخصات کتاب مقاله شخصی سیاح، عبدالبهاء

http://s9.picofile.com/file/8289380742/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%AD.jpg

   لقب بهاء برای حسینعلی نوری


خداوند متعال انبیائی که برگزیده به هر یک لقب خاصی داده و او را به آن لقب مفتخر نموده است. مانند لقب صفیّ الله برای حضرت آدم ابوالبشر‌. نبیّ الله برای حضرت نوح. خلیل الله برای حضرت ابراهیم. کلیم الله برای حضرت موسی بن عمران. روح الله برای حضرت عیسی و رسول الله، حبیب الله و خاتم النبیین برای حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم


  
اما در مورد پیامبر خود خوانده فرقه ضالّه بهائیت یعنی میرزا حسینعلی نوری مازندرانی امر بر عکس بوده است. و چون جناب ایشان از جانب خلاق متعال مبعوث نشده، لهذا میرزا حسینعلی مازندرانی در واقعه بدشت و در جمع پیروان علی محمد شیرازی که در تیر ماه 1227 شمسی رخ داد، خود را پیامبر الهی و ظهورالله نامید و لقب بهاء را برای خویشتن انتخاب نموده و به آن افتخار می کرد


  عبدالحمید اشراق خاوری در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه ۲۶۱ سطر 15 می نویسد: حضرت بهاءالله هر روز لوحی به میرزا اسماعیل نوری می دادند که در جمع احباء بخواند، هر یک از اصحاب در بدشت به اسم تازه ای موسوم شدند. از جمله خود هیکل مبارک باسم بهاء وآخرین حروف حی بنام قدوس و جناب قرة العین به طاهره مشتهر گشتند


     
شوقی ربانی نوه دختری عبدالبهاء و جانشین وی نیز در این مورد در کتاب قرن بدیع صفحه 94 سطر 7 می نویسد:  در هر یوم از آن ایام لوحی از قلم مبارک نازل و در جمع احباب تلاوت می گردید و از طرف آن وجود مبارک به هریک از حاضرین اسم جدیدی عنایت می شد بدون آنکه هویت نفسی که منزل این اسماء بود معلوم گردد از جمله هیکل مقدس بنفسه از آن تاریخ به نام بهاء خوانده شدند و آخرین حرف حی به لقب قدوس و قرة العین به عنوان طاهره موصوف و مشتهر گردید».


     محمد علی فیضی از نویسندگان و مبلغین فرقه ضاله بهائیت در کتاب حضرت بهاءالله صفحه 39 سطر 17 می نویسد:  هر یک به نام جدیدی که از قلم أعلی نازل و بطور قرعه برداشته بودند، نامیده شدند و آن حضرت (حسینعلی نوری)از آن به بعد به نام بهاء معروف و مشهور گردیدند».


     ملاحظه می کنید که میرزا حسینعلی نوری در ماجرای بدشت خود این لقب را برای خویش برگزیده است نه اینکه خداوند متعال به ایشان کرامت نموده باشد، همچنانکه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، القاب رسول الله و خاتم النبیین را عنایت کرده و فرموده است: محمد رسول اللّه و الذین معه أشداء على الکفار رحماء بینهم‏» و ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول اللّه و خاتم النبیین‏».


برای دیدن کتاب تلخیص تاریخ نبیل، قرن بدیع و حضرت بهاءالله روی ادامه مطلب کلیک کنید.



مشخصات کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، عبدالحمید اشراق خاوری

http://s8.picofile.com/file/83083579/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B2%D8%B1%D9%86.jpg

http://s9.picofile.com/file/8277940650/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B1%D8%B1%D9%86%D8%AF%DB%8C.jpg
http://s9.picofile.com/file/8279779100/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B2%D8%B1%D9%86%D8%AF.jpg

http://s9.picofile.com/file/8277941126/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B2%D8%B1%D9%86%D8%AF%DB%8C.jpg
            
کتاب تلخیص تاریخ نبیل، صفحه 261 سطر 15

http://s5.picofile.com/file/8363474984/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B5_261.jpg
            
مشخصات کتاب قرن بدیع، شوقی ربانی

http://s8.picofile.com/file/8279783784/%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9.jpg

http://s9.picofile.com/file/8279783826/%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9.jpg
          
کتاب قرن بدیع، صفحه 94 سطر 7

http://s3.picofile.com/file/8363475626/%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9_%D8%B5_94.jpg
               
مشخصات کتاب حضرت بهاءالله، محمد علی فیضی

http://s9.picofile.com/file/8340676426/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87.jpg

http://s8.picofile.com/file/8340676492/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87.jpg
          
کتاب حضرت بهاءالله، صفحه 39 سطر 17


http://s3.picofile.com/file/8363476250/%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A6%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B5_39.jpg

      ادعای عصمت کبری بهاء

 

    میرزا حسینعلی نوری پیامبر خودخوانده بهائیان چون می دانست یکی از امتیازات انبیای الهی از دیگر مردمان، خودداری آنان از ارتکاب گناهان و معاصی است، برای خود نیز همانند دیگر پیامبران الهی مقام عصمت کبری قائل شده به گونه ای که هرچه به خورد پیروان ناآگاه خود بدهد آنان نیز تبعیت محض داشته و هیچگونه اعتراضی نمی کنند.


     حسینعلی مازندرانی در کتاب اشراقات صفحه 58 سطر 4 در این مورد می گوید:و اما العصمة الکبری لمن کان مقامه مقدساً عن الاوامر و النواهی و منزهاً عن الخطاء والنسیان انه نور لا تعقبه الظلمة و صواب لا یعتریه الخطا لو یحکم علی الماء حکم الخمر و علی السماء حکم الارض و علی النور حکم النار حق لا ریب فیه و لیس لاحدٍ ان یعترض علیه او یقول لم و بم». یعنی اما عصمت کبری برای کسی است که مقام او مقدس از هرگونه اوامر و نواهی بوده و پاک و منزه از هر نوع خطا و نسیانی می باشد او نوری است که ظلمت و تاریکی در پی او نمی باشد و صوابی است که خطا و نادرستی به آن راه پیدا نمی کند. اگر بر آب حکم شراب نماید و بر آسمان حکم زمین و بر نور حکم آتش، حق است و هیچ شکی در آن وجود ندارد و هیچ احدی را نشاید که بر او اعتراض نماید یا چون و چرا بگوید.


     راستی حکایت غریبی است که میرزا حسینعلی چون ملاحظه نموده که نمی تواند از عادت بشری خویش بگذرد و قطعاً کارهائی انجام خواهد داد که منافی عصمت است در حالی که عصمت شرط عمده انبیا می باشد، لهذا عصمت را چنین معنا کرده که انبیاء مظهر یفعل ما یشاء هستند و هر کاری بکنند مانع عصمت ایشان نیست و استدلال کرده که هر یک از انبیاء الهی نیز کارهائی انجام داده اند که در ظاهر گناه و مخالف دستورات الهی بود.


    حسینعلی نوری با چنین عقیده باطلی در کتاب اقدس صفحه 45 سطر 4 نیز می گوید: لیس لمطلع الامر شریک فی العصمة» یعنی برای مظهر امر شریکی در عصمت نیست و خلاصه گفتار میرزای نوری این است که فقط خود میرزا حسینعلی است که هر کاری می تواند بکند و هیچ عملی مانع عصمت او نیست اما بعد از او احدی حق این رتبه و مقام را ندارد و شریک در این مقام نیست و نخواهد بود.


    اما بهائیان به نصوص کتاب رهبران خود نیز معتقد نبوده و بعد از میرزا حسینعلی عیناً این مقام را در حق جانشین وی عبدالبهاء نیز قائل شده اند بطوری که هر کس خواست آن آیه کتاب اقدس را بخواند، گفتند او کافر و ناقض شده است و چون دیدند که پیشرفت کردند! این قضیه را در حق شوقی نیز اعمال کرده می گویند که او نیز همچون اخلافش سهو و خطاء و گناه از او سر نمی زند و هر کاری انجام دهد مختار است چرا که مظهر یفعل ما یشاء است و خوب شد که شوقی ربانی مقطوع النسل بود و فرزندی نداشت وگرنه این مقام الی الابد در عائله او نیز اجرا می شد زیرا مقام وراثت او چنین اقتضاء می کرد که این حکم نسلاً بعد نسل در سلاله او نیز ساری و جاری باشد.


    دستورالعمل کتاب اقدس که بهائیان آن را بسیار بالاتر از قرآن و تورات و انجیل نیز می دانند حتی در زمان حیات حسینعلی نوری هم اجرا نشد و بعد از مرگ او عبدالهاء بسیاری از آیات این کتاب را تغییر داد و بسیاری را هم نسخ کرد و بسیاری را نیز تصحیح نمود که هنوز هم این تصحیح و تبدیل به دست بیت العدل و نویسندگان بهائی در حال اجرا است.


برای دیدن کتاب اشراقات و اقدس روی ادامه مطلب کلیک کنید.


مشخصات کتاب اشراقات حسینعلی نوری
                
http://s9.picofile.com/file/82893724/%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA.jpg

http://s4.picofile.com/file/8362766842/%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA.jpg
                
کتاب اشراقات، صفحه 58 سطر 4

http://s3.picofile.com/file/8362767026/%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA_%D8%B5_85.jpg
                    
مشخصات کتاب اقدس حسینعلی نوری

http://s9.picofile.com/file/8278115292/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%B3.jpg

http://s8.picofile.com/file/8279802234/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D9%82%D8%AF_%D8%B3.jpg
                 
کتاب اقدس، صفحه 45 سطر 4


http://s4.picofile.com/file/8362767084/%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%B3_%D8%B5_45.jpg


 

    تعالیم دوازده گانه فرقه ضالّه بهائیت که تحرّی حقیقت یکی از آنهاست، بعنوان مهمترین دستاورد اجتماعی آئین فرقه ضالّه بهائیت بشمار می آید و در نزد بهائیان نیز بسیار مهم و ارزشمند بوده بطوری که آنان از داشتن چنین تعلیمی به خود بالیده و به آن افتخار می کنند. رهبران بهائی آن قدر در توصیف این تعالیم سخن گفته اند، که گوئی اندیشه بهائی چیزی جز همین تعالیم دوازده گانه نیست.


    عبدالبهاء رهبر فرقه ضالّه بهائیت معتقد است که این تعالیم افاضات ناب و فرمایش های بی بدیلی است که تا قبل از تولد امر بهائی، در هیچ کجای عالم صحبتی از آن نبوده و رودخانه ای است که از چشمه سار جناب میرزا حسینعلی نوری جاری شده و در گار گفته های وی پیچ و تاب خورده و اینک جمیع عالم بشریت را شست و شو داده است و اگر نبود ندای حسینعلی مازندرانی و آوای دلنشین وی، این آموزه ها به گوش کسی نمی رسید و جان عالم را نوازش نمی داد.


   عبدالبهاء در کتاب مکاتیب جلد 3 صفحه 114 سطر 5 می گوید:  این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمهء از آن در ایران مسموع نشده است. این را تحقیق فرمائید تا بر شما ظاهر و آشکار شود».


    آیا به راستی این تعالیم دوازده گانه بعنوان آموزه بهائیان با تولّد میرزا حسینعلی متولّد شدند و تا قبل از آن، سخنی از آن در عالم شنیده نشده است؟ آیا برای این تعالیم هیچ مثل و مانندی در گذشته نمی توان جست؟ آیا واقعاً بهائیان این تعالیم دوازده گانه را کشف نموده اند؟


    اگر چنین است، پس چطور خود عبدالبهاء در کتاب خطابات جلد 1 صفحه می گوید:  حضرت بهاءالله تجدید تعالیم فرمود» تجدید تعالیم انبیا چه معنائی دارد؟ جز این است که حسینعلی بهاء آموخته های پیام آوران گذشته را یادآوری نموده است؟ جز این است که رهبر بهائیان متذکر همان تعالیمی شده اند که در ادیان قبل نیز مطرح بوده است؟ اگر اینگونه است که حتماً همین طور است، زیرا خود عبدالبهاء در همان صفحه چند سطر قبل در مورد وحدت عالم انسانی که یکی از تعالیم دوازده گانه بهائیان است، گفته است:  اساس تعالیم الهی وحدت عالم انسانیست. حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود. حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تأسیس کرد. حضرت محمد6 اعلان وحدت انسانی نمود. انجیل و تورات و قرآن أساس وحدت انسانی تأسیس نمودند».


   بنابراین چرا جانشین حسینعلی بدون فکر و بدون در نظر گرفتن تمام جوانب، چنین سخن متناقضی (این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمهء از آن در ایران مسموع نشده است. این را تحقیق فرمائید تا بر شما ظاهر و آشکار شود) را بر زبان رانده است؟ علاوه بر اینکه در آینده خواهید دید که  هیچ کدام از این تعالیمی که عبدالبهاء به آن افتخار کرده و آن را از کشفیات جناب میرزا حسینعلی نوری مازندرانی برشمرده است، حرف بی پایه و أساسی است زیرا در ادیان گذشته نیز مانند زردشت، یهودیت، مسیحیت و اسلام شبیه چنین تعالیمی وجود داشته است.

 

برای دیدن کتاب مکاتیب و خطابات روی ادامه مطلب کلیک کنید.


مشخصات کتاب مکاتیب عبدالبهاء، جلد 3  
        
http://s8.picofile.com/file/8277937092/%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%A8_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8340864734/%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%A8_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1_%D8%AC%D9%84%D8%AF_3.jpg
  
مکاتیب عبدالبهاء، جلد 3، صفحه 114، سطر 5

http://s9.picofile.com/file/8344878484/%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%A8_%D8%AC_3_%D8%B5_114.jpg
    
مشخصات کتاب خطابات عبدالبهاء، جلد 1 
      
http://s9.picofile.com/file/8344882192/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1%D8%AC%D9%84%D8%AF_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8344880134/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7_%D8%AC%D9%84%D8%AF_1.jpg
    
http://s9.picofile.com/file/8344884742/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7_%D8%AC%D9%84%D8%AF1.jpg   
     
خطابات عبدالبهاء، جلد 1، صفحه


http://s9.picofile.com/file/8344878526/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%AC_1_%D8%B5_.jpg



    میرزا حسینعلی نوری مازندرانی پیامبر خود خوانده بهائیان زمانی که در بغداد به حالت تبعید بسر می برد، در سال 1278 قمری برابر با 61 میلادی کتابی در جواب سوالات حاجی سید محمد خال دائی علی محمد شیرازی و در اثبات ادعای علی محمد باب که خود را قبلاً از پیروان او می دانست، در طی دو شبانه روز نوشت. این کتاب معروف به رساله خالویه بود که بعدها به اسم ایقان نامیده شد.


    حسینعلی مازندرانی با ذکر مطالب خلاف واقع و یک سلسله تحریفات در آیات و احادیث اسلامی در این مجموعه هدف انتقادات دانشمندان و افراد محقق و متدین قرار گرفته است. اما آنان که چشم و گوش بسته تسلیم عقائد مورد بحث میرزا حسینعلی نوری شده اند، ایقان را وحی منزل دانسته و اعتراف نموده اند که صاحب این کتاب می تواند ادعای خدائی کند.


    میرزا حیدرعلی اصفهانی از پیروان فرقه ضاله بهائیت در کتاب بهجت الصدور صفحه 198 سطر 4 می نویسد: یکی از بهائیان می گوید کتاب مبارک ایقان را فرستاد. کتاب را باز نمود و فرمود: تا حال کتاب به خوبی و تمامی و فصیحی این کتاب نوشته نشده است. انبیاء و حکماء و عرفا و علما کل عاجزند از آوردن یک سطر و یک مطلبش و صاحب این کتاب و لو ادعای خدائی کند حقش است و ثابت می فرماید و کل باید تصدیق نمایند».


برای دیدن کتاب بهجت الصدور روی ادامه مطلب کلیک کنید.

مشخصات کتاب بهجت الصدور، میرزا حیدرعلی اصفهانی

http://s9.picofile.com/file/83502848/%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%88%D8%B1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8350284826/%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%88%D8%B2.jpg
         
کتاب بهجت الصدور، صفحه 198 سطر 4

http://s8.picofile.com/file/8350284500/%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%88%D8%B1_%D8%B5_198.jpg

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها